سلام
در طول دوران این 32 سال، یکبار شد که به یک نفر تقاضای ازدواج کنم. از روی خامی و داغی بود بیشتر تا نفْس خواست ازدواج.
دو نفر هم بودند که میخواستم، ولی نگفتم. الان، حس و حال اینکه چرا نگفتم، ندارم ولی هردویشان، ازدواج کردند.
چندی پیش، با یکیشان تماس گرفتم. امشب یکی دیگر را دیدم، فردا هم دیگر را خواهم دید.
من از زندگی چه میخواهم؟ چه لذتی ماندگار تر از اینکه آنهایی را که دوست داری، ملاقات میکنی و تماس میگیری؟ زندگی را همین دوستان هستند که پر کردهاند. یک سریشان را میبینی، یک سری را تلفنی حرف میزنی و با برخی چت میکنی و از طریق اینترنت ارتباط داری.
خسته ام. از صبح مشغول آشپزی بودم. ولی الان، حس خوبی دارم. حس ارضاع شدن. حس اینکه کسانی را دور خودم جمع کردهام که با باهم بودنشان، لذت میبرم. اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد، باقی همه بی حاصل و باطل سپری گشت.
گفته بودم که دربارهی محرمانهها از این گوش در و از اون گوش دروازه باید باشید. نه بپرسید، نه بخواهید که بیشتر بدانید.
در طول دوران این 32 سال، یکبار شد که به یک نفر تقاضای ازدواج کنم. از روی خامی و داغی بود بیشتر تا نفْس خواست ازدواج.
دو نفر هم بودند که میخواستم، ولی نگفتم. الان، حس و حال اینکه چرا نگفتم، ندارم ولی هردویشان، ازدواج کردند.
چندی پیش، با یکیشان تماس گرفتم. امشب یکی دیگر را دیدم، فردا هم دیگر را خواهم دید.
من از زندگی چه میخواهم؟
این قسمتش عالی بود.
خودم که خیلی خوشم میاد!