سلام
نگویید که آدم خاطرات روزانه موقعی را که هنوز نیامده، نمینویسد! اولاً ما یک پا حاجاقاییم. ثانیاً از نوع شخص شخیصش هم هستیم. ثالثاً وقتی که میدانیم چه اتفاقی قرار است که بیفتد، چرا ننویسیم؟ ثالثاً دوم اینکه اینجا وبلاگ خودمان است، بخواهیم مینویسیم، نخواهیم، نمینویسیم!
اما بعد.
دیروز، جناب اخوی، عازم دیار سر سبز و کوه و دریای شمال شدند. ما نیز به مانند این از زندان رها یافتگان در خانه ماندیم و اولین کاری که کردیم این بود که پنجرههای منزل را بستیم تا از شر این صدای تق تق تتقتق کوچه بالایی را که دارد سنگی را که در حین خاکبرداری منزل سازی، به آن برخورد کرده است، میشکند، نشنویم! دومین کاری که کردیم این بود که رفتیم خوابیدیم. چند ساعت؟ ببخشید، دومین کاری که کردیم این بود که ساعتها را پنهان نمودیم تا از گذر زمان با خبر نشویم.
خلاصه اینکه فیلم دیدیم و وبگردی کردیم و آخر شب هم به چند تن از دوستان زنگ زدیم و اینان را برای شام، به منزل خویش دعوت نمودیم.
تا یکی دو ساعت دیگر، چند نفر از دوستان به صرف چای و شیرینی وارد منزل من خواهند شد و آخر شب هم یحتمل فیلم شوالیه تاریکی دانلود خواهد شد و بعد از رفتن آنان به تماشای فیلم خواهیم پرداخت!
تازه برنامه فردا را هم میتوانم بنویسم، چه خیال کرده اید؟
ارسال نظر